چو دانستم که گردنده‌ست عالم

شاعر : سنايي غزنوي

نيايد مرد را بنياد محکمچو دانستم که گردنده‌ست عالم
شبان و روز با هم مست و خرمپس آن بهتر که ما در وي مقيميم
مرا زان چه که چونين کرد آدممرا زان چه که چونان گفت ابليس
تو گويي کم مزن من مي‌زنم کمتو گويي مي مخور من مي خورم مي
الا تا چند ازين دوري و درهمفتادي تو به کعبه من به خاور
تو و رکن و مقام و آب زمزممن و خورشيد و معشوق و مي لعل
مسلم کن مرا باري جهنمترا کردم مسلم کوثر و خلد
به دوزخ از چه عصيان رفت بلعمبه فردوس از چه طاعت شد سگ کهف
من آخر از سگي کمتر نيم همتو گر هستي چو بلعم در عبادت
ندانم چون بود والله اعلمسرانجام من و تو روز محشر
همه اسلام تو صلوات و سلمسخن‌گويي تو همواره ز اسلام
همه پيراهن دعوي زني دمزدن در کوي معني دم نياري